تبليغ

لينك باكس تبليغاتي

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۰, پنجشنبه

خلاصه قسمت اول سریال امپراطوری بادها - بخش اول

خلاصه قسمت اول سریال امپراطوری بادها - بخش اول

سال 4 میلادی یعنی بیست و سومین سال سلطنت شاه یوری است.



شاه یوری بر روی کوهی ایستاده و به دور دست نگاه میکنه و به فرمانده ارتشش میگه خودش به سوارنظام فرمان حمله رو میده.





در طرف دیگر در قصر سریو ( خواهر موهیول ) به مادرش که درد میکشه نگاه می کنه و ناراحت میشه که برادرش هامیونگ می یاد و بهش می گه که همه ی مادرا وقتی بخواد بچه به دنیا بیارن همچین دردی میکشن هر چقدر درد که می کشند بیشتر باشه بچه قشنگتر میشه ( نکته ی پزشکی )






در آن طرف ،قبل از شروع جنگ یوری با ارتشش صحبت میکنه و میگه نزدیک یکسال که در حاله جنگیم و این آخرین جنگی هست که انجام میدیم بعد به شهرمون بر می گردیم.



فرمانده با ارتشش به سمت جلو حرکت می کنه و جنگ رو با قبیله کوه نشین ( گیسان ) شروع میکنه





ابتدا قبیله گیسان حمله میکنه ولی ارتش حمله ی اونهارو دفع می کنه و قبیله گیسان هم عقب نشینی می کنه و فرماندم با ارتش اونارو دنبال میکنند که ...







یه دفعه یه گروه دیگه از قبیله مثله مور و ملخ از کوه و صخره ها پایین میان و ارتش رو محاصره و بعد به اون ها حمله می کنند




که قیافه ی فرمانده هم اینجوری میشه


که یدفعه از دل کوه یوری با سپاهش سر میرسن به کمک ارتش میان


دوباره قیافه ی فرمانده عوض میشه به این شکل در می یاد


یوری با رئیس قبیله مبارزه میکنه و اونو می کشه و جنگ رو پیروز میشه




در مقر فرماندهی،گروه فرستاده شده از طرف شورای دربار برای گرفتن جشن پیروزی با خودشون غذا و چیز های دیگه میارن که...


... یوری به کار شورا شک میکنه و به فرماندش میگه من همیشه از کار های شورا می ترسم توی یه سالی که در حال جنگ بود به یاد ما نبودند نمی دونم چی شده که یه دفعه ای اینقدر مهربون شدند



یوری میره به چادرش که استراحت کنه که رئیس گروه فرستاده شده میاد پیشش باهاش صحبت میکنه و میگه شنیدم می خواین جنگ رو تموم کنین و به قصر برگردین یوری هم میگه میدونم شورا می خواد ما اینجا بیشتر بمونیم ولی من دیگه نمی خوام جنگ رو ادامه بدم رئیسم تهدید می کنه و میگه ...

...اگر شما به حرف های شورا گوش نکنین ،جون شما و اطرافیانتون تو خطر میوفته. یوری عصبانی میشه و یقه رئیس رو میگیره همون موقع رئیسه یه چاقو تو شکم یوری فورو میکنه


گونگ نائه پایتخت گوگوریو

شخصی به نام سانگا که قدیمی ترین رئیس شورا است ، به گونگ نائه میاد

و پیش این مرده که اسمش ماهوانگ میره و از اون درباره مسائل اتفاق افتاده در بویو و گوگوریو می پرسه

و ماهوانگ هم بهش میگه ممکنه جنگ بشه ،و تا اون موقع که پادشاه جومانگ زنده بود ، پادشاه دائه سو هیچ حرکتی نمی تونست بکنه هم حالا هر لحظه ممکن که جنگ شروع بشه . که همین موقع یکی از اعضای شورای دربار میاد و به سانگا میگه یه جلسه اظطراریه برگزار شده.


توی جلسه یکی از رئیس میگه که یوری قبیله گیسان رو شکست داده و و قدرتش بیشتر شده سانگا میگه حالا می خواین چی کارکنین رئیسه هم میگه من یکی رو فرستادم یوری رو بکشه و اون حتما مرده ما باید شاهزاده هامیونگ رو هم از سر راه برداریم و قدرت رو بدست بگیریم بیشتر رئیس ها هم به من کمک می کنند

سانگا هم میاد بیرون و میگه من تا با چشمای خودم جنازه یوری رو نبینم باورم نمیشه

محافظ هامیونگ هم میاد به هامیونگ میگه که اعضای شورا جلسه مخفی تشکلیل دادند

هامیونگ هم شبونه میره پیش ماهوانگ بهش میگه برو برام یکی از اعضای شورا رو برام بیار .

ماهوانگ هم یکی از اعضارو به یه بهونه می کشه پیش هامیونگ ، هامیونگ هم میوفته به جون طرف و از زیر زبون طرف می کشه بیرون که می خوان قدرتو بدست بگیرن ،ماهوانگ هم میزنه طرفو میکشه .

هامیونگ هم با محافظاش از دور میبینه که رئیسان ارتش درست کردن . اون هم یک پیک پیش شاه میفرسته تا بهش خبر بدن . و دستور میده دروازه های قصر رو بندند.



از اونطرف رئیس شورشی ها یه پیک به قصر میفرسته ، پیکم میگه تا صبح باید دروازه ها رو باز کنید و سربازانتان رو از اینجا دور کنید تا بدونه خونریزی همه چی تموم بشه ، هامیونگ هم میگه هیچ غلطی نمی تونین بکنین ، شاه داره برمیگرده و پدر همتون رو در میاره که پیک هم میگه ما قبلا شاه رو از سر راه برداشتیم اگر کاری که گفتم انجام ندین جون ملکه و فرزندشم به خطر میوفته .








هامیونگ هم میره یه سری به ملکه میزنه و فکر می کنه که باید چی کار کنه ...

ادامه دارد ....

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر