تبليغ

لينك باكس تبليغاتي

بايگانی وبلاگ

۱۳۸۷ اسفند ۸, پنجشنبه

خلاصه قسمت پنجاه و سوم ( 53 ) سریال افسانه جومونگ

اگه خاطرتون باشه ژنرال هیوک واسه جنگ با ساجولدو راه افتاد و بین راه با جومونگ هم حرفهایی زد و تا میتونست از تسو بد گفت



جومونگ هم که اعتماد زیادی به کاهن پیدا کرده با اون مشور ت میکنه و قرار میشه که جومونگ فعلا خودش رو درگیر نکنه



در ضمن کاهن به چومونگ هشدار میده که به قدرت رسیدن شاه واسه تو مایه ضرره و خیلی خودتو قاطی ماجرا نکن چون ممکنه شاه قصد کنه ارتش دامول رو هم از بین ببره!



تسو هم دستش تو حنا مونده تا ژنرال سر جومونگ رو براش بیاره ...



ژنرال تک تک فرمانده ها رو میکشه و خودش میشه رییس کل و با ارتش ساچولدو مبارزه میکنه
از اون طرف هم شاه توی قصر قیومت به پا میکنه و هر چی شورشیه میریزه تو قصر تا ترتیب تسو رو بدن
و اما بشنوید از نخست وزیر که واسه شاه شرط میذاره که اگه با هان دشمنی نکنی و دست از سر کچل جومونگ برداری منم کمکت میکنم دوباره شاه بشی



شاه ظاهرا قبول میکنه و دعوا ها شروع میشه
سولان هم مرتب یه سویا رو اذیت میکنه و یوهوا ازش میخواد مقاومت کنه
وزیر اعظم مخ همه وزیرهای دیگه رو میزنه و همه رو علیه تسو بسیج میکنه



شورش شروع میشه و شاه در مرکز شورش قرار میگیره...
ملکه و تسو و بقیه همه دستگیر میشن و شاه به خاطر زبون درازی های ملکه اونو زندانی میکنه و قرار میشه تا وقتی که اوضاع اروم بشه و مردم هم راضی بشن تسو زندانی بشه












و اما یونگ پو که بی خبر از همه جاست،وقتی میفهمه تو قصر چه خبره سر به کوچه و خیابون میذاره و از ترس باباش نمیدونه به کدوم چاله موش فرار کنه
صحنه روبرو شدن یوهواو جیغ زدن های ملکه دیدنیه




شاه از یوهوا و یه سویا بابت صبور بودنشون تشکر میکنه و.میگه دیگه الان میتونیم جومانگ رو بیاریم پیش خودمون...





واما کارد بزنی خون ملکه در نمیاد و دل به این بسته که عموش ،ماگا از ساچولدو به کمکش میاد
یونگ پو اواره میشه و برای اینکه نشناسنش مجبور میشه لباس ادمهای عادی رو بپوشه
بازم شاه به تخت میشینه و همه وزیرا بهش ادای احترام میکنن.



شاه از اونا قول میگیره که دیگه نافرمانی نکنن
ژنرال هیوک از سفر برمیگرده و فرماندهان ساچولدو رو که دستگیر کرده به شاه نشون میده و میگه مجبور شده گاما رو بکشه






شاه فرماندهها رو می بخشه و اونا هم به شاه قول میدن بهش وفادار بمونن
اینم قیافه ملکه وقتی میشنوه عموش مرده و دیکه کسی به دادش نمیرسه



اویی میره به اردوگاه دامول و براشون خبر میبره که شاه چه دسته گلی اب داده و کنترل قصر دوباره دست خود گیوم واست همه خوشحال میشن...



سو سو نو واسه ملاقات شوهرش که سونگ یانگ انداختش زندان ،میره بازداشتگاه ! و با هم قول و قرار میذارن که سو سو نو زیاد کار نکنه تا بچشون به سلامت به دنیا بیاد وحاکم گیه رو بشه
وقتی سو سو نو میفهمه تو قصر چه خبر شده به فکر میفته با شاه گیوم وا حرف بزنه بلکه بتونه شوهرش رو ازاد کنه





عمه سو سو نو که از ترس داره میمیره به فکر میفته نذاره سو سونو از اوضاع فعلی استفاده کنه ،از طرفی پسرش باهاش مخالفت میکنه و میگه میخوام از این به بعد واسه سو سو نو کار کنم
یونگ پو که یه پشه هم تو جیبش پشتک نمیزنه بعد از خوردن یه غذای مفصل و نداشتن پول یه کتک حسابی هم نوش جان میکنه و این درحالیه که سربازها در به در دنبالش میگردن









شاه جومونگ رو به قصر احظار میکنه



اما کاهن وقتی میفهمه که شاه جومونگ رو احظار کرده میگه تو دیگه شاهزاده بویو نیستی که هر سازی بزنن تو برقصی

به فکر ارتشت باش ،جومونگ هم قبول میکنه
جومانگ وارد شهر میشه و مردم ازش استقبال میکنن
موقع دیدار با مادرش و همسرش ،جومونگ یه احترام کامل به مادرش میذاره و بعد هم راهی دیدن شاه میشه
تماام وزیرها صف میکشن....

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر