تبليغ

لينك باكس تبليغاتي

بايگانی وبلاگ

۱۳۸۷ دی ۱۶, دوشنبه

خلاصه قسمت سیزدهم سريال افسانه جومونگ

خوب دوستان امروز براتون خلاصه قسمت سیزدهم را براتون گذاشتم



شاه كه به هواي جومانگ قصر را ترك كرده ناغافل همون جا مي رسه و جومانگ را در حال رزم مي بينه.
جومانگ رزم نمايي مي كنه و اونا را تار و مار مي كنه و شاه حال مي كنه.

جومونگ


جومانگ در حال بازگشت از كافه گرفتاره دزدا مي شه

جومونگ

شاه كه به هواي جومانگ قصر را ترك كرده ناغافل همون جا مي رسه و جومانگ را در حال رزم مي بينه

جومونگ

جومانگ رزم نمايي مي كنه و اونا را تار و مار مي كنه و شاه حال مي كنه.

جومونگ

شاه مي بينتش و دعوتش مي كنه يه پيكي با هم بزنن

جومونگ

بعد از حال و احوال ازش مي خواد كه به قصر برگرده كه جومانگ مي گه من هنوز لياقتش را ندارم و هي تعارف مي كنه كه شاه مي گه بايد بياي چون مادرت سخت مريضه بيا و ازش پرستاري كن

جومونگ

مادر در بستر بيماري افتاده كه

جومونگ

جومانگ وارد مي شه و با استشمام بوي جومانگ به هوش مي ياد

جومونگ

ملكه از خبرهايي كه شنيده زياد راضي نيست

جومونگ

شازده كوچيكه به بزرگه مي گه ما بايد جومانگ را نابود كنيم كه اون مي گه نه با اون مثل برادرت رفتار كن من منتظر موقعيت مناسبي براي كشتن اون هستم

جومونگ

و مي ياد پيش وزير اعظم و مي گه به نظرت جومانگ براي ما خطري حساب مي شه؟؟؟ با اون چي كار كنيم؟؟؟و خلاصه با حالي كه به روي خودش نمي ياره خيلي نگرانه

جومونگ

جومانگ كه حالا دوباره يه شازده به حساب مي ياد شخصا براي ماماني دارو تهيه مي كنه

جومونگ

و نيت مي كنه تا بهبودي كامل ماماني خودش از اون مراقبت كنه و بهش مي گه ديگه نمي زارم رنج بكشي

جومونگ


3 برادر هم كه مي فهمن جومانگ به قصر برگشته خيلي خوشحال مي شن و روياي وزير شدن را در سر مي پرورونن

جومونگ

و وقتي سر كار گر به اونا مي گه بياييد بارها را ببرين بهش فحش مي دن و مي گن تو مي دوني داري با كي صحبت مي كني!!!!!

جومونگ

بانو سوسونو تو فكره كه براي جومانگ چه اتفاقي افتاده كه

جومونگ

اين دو تا وارد مي شن و مي گن شاه شخصا جومانگ را به قصر برگردونده

جومونگ


اون پسره سايونگه به سوسونو مي گه تو خيلي نامردي كه از يه طرف با جومانگ ارتباط داري و از يه طرف با شازده بزرگه

جومونگ

جومانگ بر بالين مادر ياد استاد مي افته كه بهش گفت تو بايد مادر خشگلي داشته باشي از اون مواظبت كن و....

جومونگ

ماماني هم ياد هه موسو در اخرين ديدار مي افته كه گفت جومانگ پسر من نيست بلكه مال اوني هستش كه بزرگش كرده

جومونگ

و كلي با هم درد دل مي كنن

جومونگ

گروه سوسونو اينا كه مو پال مو را دارن گول مي زنن حسابي اونو پزونن و حالا ديگه محلش نمي زارن تا خودش بياد و پيشنهاد بده و هر بار هم كه مي ياد مي گن ارباب نيستش

جومونگ

و ارباب هم خوشحاله كه موپال مو داره گول مي خوره

جومونگ

مو پال مو اخرين شمشيري كه ساخته چك مي كنه ولي هنوز نتونسته فولاديش را بسازه و دوباره مي شكنه

جومونگ

مو پال مو جومانگ را گذري مي بينه و مي گه خوشحالم كه برگشتي و اميدوارم كه شاه بشي و .....

جومونگ

و جومانگ يكدفعه خشكش مي زنه

جومونگ

بعله اون برادران بدتر از دشمنش را مي بينه و ياد لحظه مرگ استاد به دست اونا مي افته و به نظر من تو دلش مي گه يه روز تلافي مي كنم و يه سري تعارف هاي خشك و مصنوعي مي كنن

جومونگ

جومانگ براي عرض تشكر مي ياد پيش شاه و شاه از اوضاع مادرش مي پرسه اونم مي گه ممنون كه به فكر مادرم هستي و شاه مي گه ديدم كه خيلي خوب شمشير مي زدي پيش كي تمرين كردي و جومانگ جريان را مي گه و شاه مي فهمه كه استاد اون هه موسو بوده

جومونگ

در خلوت داره با خودش زمزمه مي كنه:
هه مو سو قدرت و اقتدار تو حالا به جومانگ منتقل شده

جومونگ

شاه همه اهالي قصر از كوچيك و بزرگ را جمع مي كنه و مي گه بين 3 تا پسر مسابقه مي زاريم و هر كي بتونه بهتر ظاهر بشه اونم وليعهد مي شه كه داد ملكه در مي ياد كه پسر من بزرگتره و طبق رسوم بايد اون وليعهد بشه كه شاه مي گه اگه قدرتش را داشته باشه حتما شاه مي شه نگران نباش

جومونگ

و يكي يكي بهشون دستوراتي را مي ده و اونا هم قول مي دن تا حد توان به شاه خدمت كنن. ولي جومانگ مي گه من لايق نيستم و بزارين قصر را ترك كنم كه مورد تعجب حاظرين واقع مي شه

جومونگ

داداش لوس ملكه مي ياد و يه خودي جلوي اين 3 تا نشون مي ده و مي گه كه تو الحق لايق شاهي هستي و جومانگ هم كه از همين الان مي خواد از قصر بره

جومونگ

وزير دوباره مي ياد پيش كاهنه و مي گه فكر مي كني شاه كار درستي مي كنه؟؟؟ بايد جلوي اونو بگيريم و كاهنه هم مي گه من بايد اول فكر كنم شاه چرا بدون مشورت با من تصميم به چنين كار مهمي گرفته(خودش می فهمه كه با مرگ هه موسو ارزش خودش را پيش شاه از دست داده)

جومونگ

جومانگ مي ياد پيش ماماني تا ازش خداحافظي كنه كه مامانی بهش مي گه ببين پسرم مطمئنم رفتنت دليلي داره ولي بدون كه تو بايد اداره اين مملكت را به دست بگيري و تقاص ما را از اونا بگيري و جومانگ با اين بينش قصر را ترك مي كنه

جومونگ

يكي از اشراف زادگان با قدرت بويو گوما دائي ملكه هستش كه در منطقه خودش قدرت زيادي داره اون امروز براي عرض ارادت به قصر بويئو اومده تا به شاه عرض ارادت كنه

جومونگ

قبل از ديدار با شاه با ملكه ديدن مي كنه و اون هم بهش مي گه كه شاه بين شازده ها مسابقه گذاشته كه خلاف قوانين و رسوم بويئو هستش

جومونگ

و با شاه ديدن مي كنه تا بهش بگه از دستورش صرف نظر كنه ولي خودتون كه اخلاق شاه را مي دونين كه اگه كاري را خواست حتما مي كنه

جومونگ

اون طرف دست از پا درازتر مي ياد و مي گه شاه زير بار نرفت و دارن فكر مي كنن كه چي كار كنن

جومونگ

اينا هم ناراحتن كه جومانگ بعد از بازگشت به قصر اونا را فراموش كرده و به حال خودشون گذاشته

جومونگ

خبر می رسه كه بين شازده ها مسابقه اي برقرار شده و هر كي بهتر باشه شاه اتي اونه. كه اهالي خونه سوسونو اينا متوجه مي شن كه شاه خواسته يه فرجه اي به جومانگ بده

جومونگ

و شعله هاي عشق در قلب كوچك سوسونو رشد مي كنه و ياد اون روز اول مي افته كه جومانگ را مسخره اش كرد و حرفش را باور نكرد كه مي گفت من شازده بويئو هستم

جومونگ

و همين طور پيش خودش مي گه من الان هر دو ببر وحشي بويو را در كنار خودم دارم اگه اين نشد اون يكي و ياد روز اولي مي افته كه شازده بزرگه را ديد

جومونگ

شازده كوچيكه هم كه همچنان با دوچي قاچاق اسلحه مي كنن و پول خوبي به جيب زدن

جومونگ

از طرفي سربازهاي دوچي هنگام قاچاق توسط هاني ها كه دشمن بويو هستند و به بويو اخطار داده بودن كه شمشير توليد نكنن گرفتار مي شن و بهانه خوبي به دست دولت هان مي افته

جومونگ

شاه هان براي شاه بويو نامه مي ده و اونا را به خاطر تخلف در توليد شمشير به تحريم اقتصادي محكوم مي كنه و ارسال نمك از هر كشوري به بويو را قطع مي كنه

جومونگ

به گوش كاهن مي رسه كه به خاطر توليد اسلحه هان نمك بويو را قطع كرده

جومونگ

مو پال موي بدبخت كه اين وسط هيچ نقشي نداره فقط چون رييس اهنگري هستش براي بازجويي پيش شاه برده مي شه

جومونگ

موپال مو به شاه مي گه منه بدبخت عمرم را به بويو خدمت كردم و همش تو اهنگري بودم چطور مي تونم به كشورم خيانت كنم من فقط شمشيرها را به قسمت نظامي تحويل مي دادم

جومونگ

كاهنه پيش شاه مي ياد و مي گه اگه نمك ازاد نشه كشور به هم مي ريزه و فلان و بهمان

جومونگ

شازده كوچيكه كه خودش را از ترس زرد كرده پيش دوچي مي ياد و هر چي از دهنش در مي ياد به اونا مي گه كه چرا مواظب نبودن و حالا ممكنه دودمانشون به باد بره

جومونگ

به دوست دختر جومانگ هم هشدار مي ده كه اگه چيزي بگه مي كشتش

جومونگ

جومانگ با مادرش خداحافظي مي كنه و اماده ترك قصر مي شه و مي گه روزي بر مي گردم كه بتونم شاه كشور بشم و تقاص تو را بگيرم

جومونگ

و جومانگ دوباره اواره كوچه و بازار مي شه

جومونگ

از طرفي شازده بزرگه براي صحبت كردن در مورد نمك به هيون تو گو يا همون مركز حكومت دولت هان مي ره

جومونگ

جومانگ مجددا به خانه سوسونئو اينا مي ياد و از باباش مي خواد كه اون در گروه تجارشون كار كنه!!!

جومونگ




هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر