تبليغ

لينك باكس تبليغاتي

بايگانی وبلاگ

۱۳۸۷ بهمن ۴, جمعه

خلاصه قسمت بیست و نهم سریال افسانه جومونگ

شاه بعد از دیدن سر فرستاده ا ش به ساچولدو ،دو میبنده که میکشمشون و پدرشون رو در میارم که صدای همه وزیر ها از جمله برادر ملکه در میاد ، شاه میگه تو مگه از خداتنبود هک این اتفاقبیفته؟ پس حرف نزن ، علرغم مخالفت همه شاه کوتاه نمیاد...


جومانگ و شاه درموقعیت بدی گرفتار میشن و اویی به جومانگ توصیه میکنه اگه ساچولدو بهمون نیرو نده حتما شکست میخوریم


ملکه هم با دمش گردو میشکنه و میگه حقشه مادر دائه سو (یا به زبون خودشون دسویا)صبر کن ببین چه بلایی سرش بیاد...


یونگ پو هم که مضطربه ونمیدونه جهت باد از کدوم وره، به جومانگ میگه حالا چی میشه؟ شاه حمله میکنه یا نه و چه کنم چی کار کنم که ، دردونه قصر دائه سو میپره وسط و میگه جنگ فاتحه اش رو خوندیم شما دیر رسیدین!


بیا بریم یونگ پو باهات کار دارم


دائه سو به یونگ میگه فکر نکنی ما نفهیمیما ، رفتی با این دست به یکی شددی بدبخت؟ میخوای منو خراب کنی؟ این بار ولت میکنم وای به حالت دفعه دیگه با دم شیر بازی کنی


یه نامه سری به جاسوس ها ی اهنگر میرسه

سویونگ واسه سوسونو میگه که ساچولدو یی ها چیکار کردن و از دستورات شاه پیروی نمیکن


سوسونو میگه من هرطوری باشه به جومانگ کمک میکنم،

شاه از جومانگ راه حل میخواد ، جومانگ میگه والا من نه عقلم میرسه نه میتونم کاری کنم فقط مامی گفته کمه بهت بگم به هدفت فکر کن

توی مسیر گشت جومانگ ، چند نفر از ارتش دالمول سابق رو میبینین که میگن میخوایم تو جنگ علیه هان با شاه باشیم ،یکیشون هم که بومسانگ توی سریال سودانگه که جانگ سرشو به باد داد


ارتشی ها پشت در قصر جمع میشن و میگن میخوایم به شاه کمک کنیم، اون طرفی که دوست بابای هیوپ بود هم میاد


جومانگ شاه رو میبره و جمعیت رونشون میده ، شاه به خاطر ضعفش گریه میکنه و میگه حمله میکنیم!


شاه همه رو توی قصر جمع میکنه و میگه من حلمه میکنم ، به کاهن میگه تو که حرفی نداری اونم از سر بیچارگی میگه نه تازه واست دعا هم میکنیم


ملکه خشکش میزنه و به دائه سو میگه این بابات دیگه خل شده به درد شاهی نمیخوره زودتر خودت کار رو تموم کن


شاه از جومانگ میخواد که ا رتش رو تشکیل بده


یون تابال به سوسونواجازه نمیده که در تجارت جنگ افزار کمک کنه و میگه چون ته این جنگ معلوم نیست نمیذارم کاری کنی


کارگرهای جاسوس توطئه میکنن و میرن اتاق خواب شاه بکنش که جومانگ یه تنه همه رو میکشه و شاه هم خودش دست به شمشیر میشه


همه میریزن و میان و وقتی میفهمن که کارگرهای کارگاهن ، دائه سو از ترس میمیره


شاه به دائه سو بد و بیراه میکه و از اینکه خودش رو به خاطر این ا هنگرهای جاسوس جلوی حاکم هیون تو کوچک کرده دعواش میکنه


دائه سو از توطئه قتل اظهار بی اطلاعی میکنه

شاه دستو رمیده چومانگ ازش بازجویی کنه و تا اطلاع بعدی ، دائه سو زندانی باشه


شاه هم به وزیرها میگه حالا فهمیدین واسه چی میگم باید به هان حمله کنیم /؟ دیگه صدای مخالفت از کسی در نمیاد

خبر حمله به شاه به گوش یون هم میرسه، یون که میبینه اوضاع مساعده به سو سو نو میگه اجازه دار ی تجهیزات نظامی رو فراهم کنی

این اتفاق به نفع شاه و جومانگ میشه

قرار میشه اوتا هم بره بویو به سو کمک کنه، چون در حال حاضر فقط میخوره و میخوابه


یون تابال دریه نامه جریان سو قصد به شاه رو برای کاهن میگه و ، خواب شاگردش درست از اب در میاد.


جومانگ از دائه سوبازجویی میکنه و وقتی میکه من میدونم تو یه قول وقرارهایی باد دختر شاه هیون تو داشتی، دائه سومیگه مردی مدرک رو کن !


کارشون گره میخوره و جومانگ میگه از شاه طلب بخشش کن

بیرون اتاق ، ملکه میخواد دائه سو رو ببینه ولی جومانگ نمیذاره، ملکه بعد ازکلی فحش و ناسزا میزنه تو گوش جومانگ و میگه روزی میاد که تو و مادرت به من التماس میکنین نکشمتون


صحبتهای ملکه با شاه هم فایده نداره و شاه میگه جون تو کاری کردی که ساچولدویی ها با من مخالفت کنن منم دائه سو رو زندانی کردم


ملکه گریه میکنه وتو اتاقشه که یوهوا میاد دیدنش و خصوصی بهش میگه تو قول بده ساچولدوییها رو راضی کنی با شاه برن جنگ، منم دائه سو رو نجات میدم


فرماندار هیون تو وقتی میفهمه که شاه کشته نشده و دائه سوهم زندانیه ، دستور میده اون دوتاشهر رو تقویت کنن و خودشون هم اماده جنگ بشن


سولان که واسه دائه سو نگرانه میگه واسه اینکه با من نامزد! شده زندانیش کردن؟ باباشم میگه نه قربونت برم پاپای اون از یه چیز دیگه ناراحته



یوهوا از جومانگ میخواد که دائه سو رو راضی کنه باشاه به جنگ بره و اینطوری جون خودش رو نجات بده چون توطئه در قتل شاه حتی برای شاهزاده ها هم مجازات مرگ رو داشته


جومانگ در حصور همه میگه که دائه سو بیتقصیره شاه باور نمیکنه


دائه سو خودش جلو میاد وزاانو میزنه و میگه من این کارها رو واسه بویو کردم ولی یه فرصت دیگه بهم بدین

شاه هم قبول میکنه ومیگه جومانگ فرمانده پیشاهنگ سپاهه و دائه سو و یونگ هم باید به اون کمک کنن

اه از نهاد دائه سو و یونگ پو برمیاد

جومانگ با غرور به شاه نگاه میکنه

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر