تبليغ

لينك باكس تبليغاتي

بايگانی وبلاگ

۱۳۸۷ دی ۱۶, دوشنبه

خلاصه قسمت بیست و سوم افسانه جومونگ

اینم از خلاصه قسمت بیست و سوم افسانه جومونگ


کاهن دسته گل هایی که اب داده رو واسه جومانگ تعریف میکنه و میگه که چون من فکر میکردم پدرت باعث اسیب به بویو میشه ، از شاه قبلی خواستم بهش خیانت کنه ، به این ترتیب پدرت شکست خورد و چشمهاش رو از دست داد و بعد هم جلوی جومانگ زانو میزنه عذر میخواد


جومونگ


جومانگ به یاد حرف های پدرش که درزندان بهش میگفت بهش خیانت کردن و در تله افتاد می افته و اشک از چشمهاش جاری میشه و روی کوه پدرش رو صدا میکنه


جومونگ


صحنه های با هه موسو بودن در ذهن جومانگ تداعی میشه


جومونگ



جومونگ


جومونگ


پو که از ذوق؛ مرده به داداشه میگه حالا که مسئله قبلی (کاهن یومی یول) رو با هوشم حل کردم، نوبت اینه که از شر جومانگ خلاص بشیم و بفرستیمش بره


جومونگ


تسو میگه تو مطمئنی همه اینکارها رو برای من میکنی؟ پو میگه اره


جومانگ که خیلی ناراحته به ملاقات مادرش میاد و ازش میخواد براش بگه چرا با شاه ازدواج کرده ،یوهوا میگه قبلا هم گفتم که پدرت من رو که بعد از اسیر شدن قوم هابک میخواستن بکشن نجات داد، جومانگ میپرسه چرا قوم هابک رو کشتن؟ و مادرش میگه بعدا بهت میگم


جومونگ


جومونگ


جومانگ میره پیش شاه و اونم حسابی تعریفش رو میکنه و میگه اون روز روسفیدمون کردی، جومانگ از فرصت استفاده میکنه و میگه اسم من جومانگه و مهارت های تیراندازی ام به پدرم رفته، شاه هم روی خودش نمیذاره، جومانگ یاد حرفهای کاهن میفته که بهش میگفت اگر چه الان شاه باهات خوبه ولی اگه لازم بشه تو رو کنار میزنه ، ببین با پسرهاش که هه موسو رو کشتن هیچکاری نکرد اما تو که پسر واقعی اش نیستی، جومانگ دست از پا درازتر از پیش شاه میره بیرون


جومونگ


جومانگ به خونه یون تابال برمیگرده که اون سه تا بهش میگن دوچی کارت داره، لشکر کشی میکنن خونه دوچی


جومونگ


اونم که در حال جگر خام خوردنه و به پرنس میگه اینای که میگم حرف من نیست و منم این وسط سودی ندارم همین موقع شاهزاده پو میاد و میگه بذار خودم بگم،جومانگ یا از ولیعهد شدن انصراف بده یا همین الان برو حلوای بویونگ رو بپز، تو که پسر زن دوم بابای ما هستی و از قبل رسم بوده پسر بزرگ ولیعهد بشه


غضب رو تو چشمهای جومانگ ببینین!


جومونگ

حتی اویی به جومانگ میگه ولش کن اگه بویونگ هم بفهمه که به خاطر اون از ولیعهد شدن انصراف دادی ناراحت میشه و سرش رو میزنه به این ور و اون ور


جومونگ

بویونگ هم وقتی میفهمه که جومانگ میخواد انصراف بده ناراحت میشه....فرداش پو در قصر جومانگ رو میبینه ، جومانگ میگه شرطت قبوله برو بویونگ رو ازاد کن ،پو هم میگه به بابایی نگی ها!


جومونگ


جومانگ در حضور همه به شاه میگه من انصراف دادم هر چی هم شاه میگه علت اصلی انصرافت چیه، جومانگ میگه فقط اینکه من لیاقت ندارم


جومونگ


پو داره با دمش گردو میشکنه و میگه به خاطر من این طور شد و هیچکس ما رو تحویل نمیگیره


جومونگ


ملکه و برادرش به تسو تبریک میگن، به یوهوا هم خبر میرسه که جومانگ انصراف داده


جومانگ بازم به شاه میگه که انصرافش علت خاصی نداشته...شاه میگه اگه از جانب دو تا شاهزاده تهدید شدی بهم بگو اما جومانگ باز هم دلیل قبلی رو میگه شاه میگه پاشو برو بیرون که نا امیدم کردی


جومونگ


یوهوا انقدر ناراحته که جومانگ تا از پیش شاه میاد بیرون ازش میپرسه علت انصرافت چیه


جومانگ میگه تو اول بگو چرا قوم هابک رو کشتن؟! و یوهوا براش توضیح میده .....


جومونگ


جومانگ میگه هه موسو پدرم بود؟ یوهوا چاره ای جز تایید نداره و واسش تعریف میکنه



جومونگ


جومونگ


جومونگ


جومانگ عصبانی میشه و میگه من یه عمر با دروغ زندگی کردم؟! پدرم بیست سال تو زندان بود حتی نور رو نمیدید اما من اون موقع با دخترهای قصر در حال بازی بودم..و حتی یه بار هم پدر صداش کردم


یوهوا از جومانگ میخواد راه پدرش رو ادامه بده


جومونگ


خبر انصراف جومانگ به یون تابال هم میرسه ، و شاخ همه در میاد


جومونگ


سوسونو از اون سه تا میخواد تا علت انصراف جومانگ رو براش بگن، اونا هم براش میگن که به خاطر بویونگ این کارو کرد


جومونگ


بویونگ ازاد میشه ، و وقتی میفهمه که در قبال ازادی اون چه بلایی سر جومانگ اومده میره خونه یون تابال و جریان رو براش تعریف میکنن و اونم گریه میکنه


جومونگ


جومونگ


سوسونو از دور میبیندش


جومونگ


پو برای سوسونو تعریف میکنه که در قبال ازادی این دختره جومانگ از ولیعهد شدن کنار کشید ولی تسو میگه علتش این نیست


جومونگ


موپالمو در حال تست کردن شمشیر هاست که نگهبان خبر انصراف جومانگ رو بهش میده و اونم داد و بیدادی راه میندازه که بیا و بپرس


جومونگ


همون موقع پو احظارش میکنه و میگه یالا بگو ببینم چیز تازه ای فهمیدی یانه ، وقتی موپالمو میگه نه، شاهزاده میگه فکر میکنی من نمیدونم یه شمشیر محکم ساختی ولی فقط به جومانگ نشون دادی؟


جومونگ


شاه از یوهوا میخواد که علت انصراف جومانگ رو بگه اما اونم میگه من چیزی نمیدونم


جومونگ


کاهن ها جلسه میذارن که مردم هنوز به یومی یول اعتقاد دارن و کاهن جدید رو قبول نکردن و ما باید یه چند تا اتفاق بد بوجود بیاریم تا اون از ذهن مردم بره، سوریونگ همون نوچه کاهن قبلی مخالفت میکنه و میره


جومونگ


جومونگ


ملکه به دیدن کاهن میاد و میگه عجب پا قدمی داشتی تو؟از وقتی اومدی همه چی به نفع ما تموم میشه


جومونگ


و بعد هم یه هدیه کوچک! به کاهن میده


جومونگ


خواهر یون تابال از برادرش میخواد حالا که جومانگ ولیعهد نیست بندازدش بیرون که یون میگه سوسونو اونو دوست داره


جومونگ


بویونگ از جومانگ عذرخواهی میکنه و میگه من سد راهت شدم اما جومانگ میگه دلیل انصراف من تو نبودی!


جومونگ


اویی به بویونگ میگه من غلامت میشم و تو هم کلفت من شو برادر و خواهرت


جومونگ


رو هم سرپرستی میکنم، دو تافضول هم اضافه میشن و میگن اره بچه دار هم که بشین ما براتون بزرگش میکنیم و عروس اشک میریزه


جومونگ


شب سوسونو میره پشت در اتاق جومانگ اما جرات نمیکنه وارد بشه ...


جومونگ


بویونگ یه نامه برای جومانگ میفرسته و میگه که من از اینجا میرم چون عاشقت بودم و تو به خاطر من از کارت کنار کشیدی، از ماری و هیوپ و اویی هم عذرمیخوام اما هر جا باشم برات دعا میکنم


جومونگ


جومونگ


اویی تمام شهر رو میگرده و بویونگ رو صدا میکنه


جومونگ


جومونگ


جومانگ میخواد وارد اتاق سوسونو بشه که سوسونو اول ارایشش رو چک میکنه و بعد اجازه ورود میده




جومونگ


سوسونو فکر میکنه جومانگ میخواد علت انصراف رو بگه اما جومانگ حلقه ای که مادرش بهش داد رو


جومونگ


جومونگ
به سوسونو میده و میگه من میخوام از بویو برم ولی یادم باش


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر