هه موسو و جومانگ قبل از رسيدن به محل ملاقات مورد هجوم و حمله افراد نخست وزير قرار مي گيرند ولي موفق مي شوند خيلي از اونها را بكشند و در برن
هه موسو كه با حمله مواجه مي شه با خودش فكر مي كنه كه تمام اين 20 سال گيوم وا بوده كه اونو زنداني كرده و حالا هم مي خواسته اونو بكشه
جومانگ كه از برنامه ديشب خيلي حالش گرفته شده داره به حرف هاي هه موسو فكر مي كنه كه مي گفت با پادشاه تو ارتش دامول بوديم و ....
پا مي شه مي ياد پيش هه موسو و مي گه استاد تو فكر مي كني عالي جناب اين كار را كرده؟؟؟ شايد كساني باعث شدن كه نامه شما به دست شاه نرسه و خلاصه كلي با هم حرف مي زنن
شروع آموزش هاي رسمي:
روز بعد هه موسو به جومانگ مي گه خب حالا كه نتونستم سفارشت را به گيو وا بكنم حداقل بهت هنر هاي رزمي را ياد مي دم تا بتوني از خودت دفاع كني و آموزش هاي رسمي جومانگ شروع مي شه در روز اول هم تمرين تمركز و شمشير زني آموزش داده مي شه
از طرفي شاه به نخست وزير كه فكر مي كنه اون باعث شده كه هه مو سو را نبينه نامه هه موسو را نشون مي ده و بهش مي گه اين نامه از هه موسو هست كه مي خواسته منو مخفيانه ببينه ولي اون خودش را به من نشون نداد.
فكر مي كني چي باعث شده كه هه موسو خودشو به من نشون نده؟؟؟
اگه نتوني جاي اونو پيدا كني .......
يون تابال هم موپال مو يا همون آهنگر مشهور بويو را دعوت كرده تا يه جورائي بخرتش و ازش فنون مخفي را بپرسه كه تا مو پال مو مي فهمه اونا برا چي دعوتش كردن حسابي جوش مي ياره و از خونه اونا مي ره
از طرفي دوچي يا همون رقيب تجاري یون تابال به وزير دارائي و شاهزاده كوچيكه رشوه مي ده تا باهاش همكاري كنن و....شازده هم از اون مي خواد كه جومانگ را پيدا كنه كه تا عكس جومانگ را نشون دوچي مي ده مي گه اين براي من كار مي كرده و حالا هم فراري و....
نوكر بانو يوهوا بهش خبر مي ده كه زندان غار مورد حمله قرار گرفته و الان معلوم نيست كه جومانگ در كجا به سر مي بره
روز دوم تمرين: حمله تا تمركز كامل
در ادامه تمرين هاي جومانگ هه موسو با اون تا حد مرگ مي جنگه تا بتونه جومانگ هنگام حمله تمركز داشته باشه و مدام هم جومانگ شكست مي خوره
ولي در آخرين حمله جومانگ پيروز مي شه و مي تونه تمركز خودش را به دست بياره و مورد تشويق هه موسو قرار مي گيره
آخرين روز تمرين تمركز:
بلاخره جومانگ با استعداد ذاتي خوبي كه داره موفق مي شه در شمشير زني استاد بشه و بتونه حتي با چشم بسته هم شمشير بزنه
روز چهارم تمرين : جومانگ تير انداز ميشود.
پس از يادگيري شمشير زني جومانگ از دست هه موسو كمان دست سازي هديه مي گيرد تا با اون تمرين كنه و وقتي موفق شد كمان را تا انتها بكشه هه موسو به اون تير اندازي حرفه اي ياد بده
شازده كوچيكه به خانه دوچي اومده سوهانگ را مي شناسه و به اون مي گه كه جومانگ از قصر بيرون شده و حالا خيلي در به در شده و خلاصه هواست باشه ديگه از جلوي من كه رد مي شي احترام بزاري و الا.....
سوهانگ به ديدن جومانگ مي ياد و به اون مي گه كه شازده به خانه دو چي اومده و ازش رشوه گرفته و مي خوان خراب كاري كنن و در ضمن اون از دو چي خواسته كه جاي تو رو پيدا كنن جومانگ هم از اون تشكر مي كنه و در آغوشش مي كشه كه در اين حين سوسونو كه به ديدن جومانگ اومده اين صحنه را مي بينه
از طرفي شازده بزرگه حالش خوب شده و از تو جاش بلند مي شه كه به بيرون بره
توي راه داداشيش را مي بينه كه داداشي بهش مي گه من با دو چي هم دست شدم كه حال يون تابال را بگيرم كه تا داداش بزرگه اينو مي شنوه دوباره سرش داد و بيداد مي كنه و بهش مي گه تو خيلي به درد نخور و احمقي
سوسونو كه عشق جومانگ ديوونه اش كرده داره به اون صحنه اي كه ديده فكر مي كنه و از تو فكرش بيرون نمي ياد
جومانگ هم دوستاش را مي ياره تا پيش سوسونو استخدام كنه كه سوسونو مي گه اون پيشنهادي كه دادم فقط براي خودت بود اونا منو دزديده بودن و نمي تونم بهشون كار بدم.
كه ناگهان شازده بزرگه وارد خونه يون تابال مي شه و جومانگ را اونجا مي بينه
چرتش پاره مي شه و به جومانگ مي گه بيا تو باهات حرف دارم
شازده جلوي سوسونو خيلي به جومانگ بد و بيراه مي گه و به نوعي اونو مي خواد كوچيك كنه و ابروش را ببره
كه به سوسونو مي گه برو بيرون با هم خصوصي حرف داريم و اونم مي ياد بيرون كه يون تابال مي گه چرا اينقدر زود اومدي كه جريان را مي گه . يون تابال هم خيلي خوشحاله كه شاهزاده ها اينجا هستن و دلبسته دخترش
جومانگ به دست و پاي برادرش م افته و مي گه من كه ديگه شازده نيستم و هيچي هم ندارم چرا هنوز با من دشمني ؟؟؟ به من رحم كن من مي خوام زندگي كنم!!! كه اونم مي گه تمام اين سال ها تو ماردت باعث شدين كه شاه به ما و مادرمون بي توجهي كنه حالا بايد تاوان پس بدين
سوسونو قبول مي كنه كه اون 3 تا دوست جومانگ براش كار كنن
جومانگ كه خوابش نمي بره و به حرف هاي داداشش فكر مي كنه و هي نفس نفس مي زنه كه هه موسو بهش مي گه چرا نمي توني بخوابي ؟؟چته؟؟ و خلاصه كلي بهش اميد مي ده و...
اون 3 تا كه از باربري خسته شده اند مي يان پيش رييس سربازها و مي گن چرا ما را تو گروه محافظا راه نمي دي ما خيلي قدرت داريم كه اونم مي گه خودتونو نشون بدين كه موفق مي شن چن تا از محافظا را شركت بدن و بيان تو تيم محافظا
دوچي هم كه مثل سگ داره جگر خام مي خوره
رييس گارد مي ياد و به شاه مي گه ما هنوز نفهميديم كه كي تو اون زندان غار بوده و الان هه موسو كجا هست كه شاه حسابي داغ مي كنه
شاه هم به اون ماموريت مي ده كه با سربازا به دنبال هه موسو بگردن. كه وزير هم اينا را قايمكي مي بينه
و مي ياد پيش يومي يول و مي گه من مي خوام هه موسو را بكشم كه اون داد مي زنه سرش و مي گه تو نبايد هيچ غلطي بكني
يومي يول مي فرسته دنبال اون دختر كوچيكه قصر پيش گويي كه كارش خيلي درسته تا هه مو سو را پيدا كنه كه اون موفق مي شه جاي هه موسو را پيدا كنه
يو مي يول مخفيانه به ديدن هه مو سو مي ياد و باهاش حرف مي زنه كه قانعش كنه اين 20 سال به خاطر بويو زندانيش كرده و خواست خدايان بوده و شاه نمي دونه و حالا هم بايد از بويو بره كه هه موسو قبول نمي كنه تا اينكه كاهن بهش مي گه اگه نري يوهوا كه حالا صيغه شاه هستش خيلي رنج مي كشه كه هه موسو تازه مي فهمه جومانگ پسر بانو يوهوا هستش و....
و قبول مي كنه كه از بويو بره ولي مي گه قبلش تو بايد براي من كاري بكني!!!!!!
ماموراي وزير هم كه مخفيانه به دنبال يومي يول رفته بودن به اون خبر مي ده كه يومي يول به ديدن هه موسو در كوهستان رفته بود.
وزير مي ياد با يك نقشه حساب شده شازده را تحريك مي كنه تا با يك سپاه مخفيانه به جنگ هه موسو بره و اونو بكشه
يوهوا هم هنوز در فكر هه موسو هست و هنوز هم حلقه عروسيش را داره و بهش نگاه مي كنه
هه موسو شب هنگام از چيز هايي كه از يومي يول شنيده حسابي تو لك مي ره و حالش گرفته مي شه و به حال خودش گريه مي كنه كه يه صحنه خيلي خيلي رومانتيك و احساسيه
از طرفي يومي يول از كار خودش احساس گناه مي كنه
شاه به ديدن اون مي ياد و كمي باهاش درد دل مي كنه....
شازده به ديدن مامانش مي ره و از هه موسو و جرياناتي كه با يوهوا داشته مي پرسه كه مامانش تعجب مي كنه و با حالي كه براش تعريف مي كنه ازش مي خواد كه اين جريانات را كسي نفهمه چون ممكنه به قيمت جونش تموم بشه
نوكر يوهوا هم موفق مي شه اون داداش قلابيش را پيدا كنه و از حال جومانگ با خبر بشه
شازده كوچيكه هم داره اساس قاچاق دوچي را فراهم مي كنه و به اهنگر ها مي گه اگه صداتون در بياد همتونو مي كشم
شازده بزرگه به كوچيكه مي گه يه سپاه 200 نفري به طور مخفيانه آماده كن و منتظر دستور من باش
بانوي پيش گو يومي يول به ديدن يوهوا مي ياد و بهش مي گه بايد با من جايي بيرون قصر بياي
وقتي به محل مي رسن مي گه كسي كه تو عشقق را توي دلت زنده نگه داشتي الان به ديدنت مي ياد با اون ملاقات كن و سريع بيا پايين كوه من منتظرتم.
و هه موسو و يوهوا همديگر را پس از 20 سال مي بينند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر