تبليغ

لينك باكس تبليغاتي

بايگانی وبلاگ

۱۳۸۷ دی ۱۵, یکشنبه

خلاصه قسمت هفتم سريال افسانه جومونگ

اینم خلاصه قسمت هفتم افسانه جومونگ


ديديم كه سوسونو به خيال اينكه جومانگ تو سفر بهش دروغ گفته بد جور حال جومانگ را گرفت و از قبول اينكه براشون كار كنه خودداري كرد


جومونگ


از طرفي حاكم قوم هان دشمن سرسخت بويو براي شاه نامه داده كه سريعا همه آهنگري ها و كارگاه هاي اسلحه سازيتو تعطيل كن و الا بد مي بيني شاه هم كه عصبي مي شه مي گه اون نامه را بسوزونين


جومونگ



اينم كه يكي از وزرا و برادر ملكه هم هست داره با شاه مخالفت مي كنه و مي گه سريعا جانشينت را تعيين كن كه با موج مخالفت ها روبرو مي شه كه چرا با شاه با توهين حرف مي زني


جومونگ


ملكه و دار و دستش كه با اخراج جومانگ از قصر هم آروم نشدن مي گن بايد جومانگ را بكشيم تا خيالمون از بابت تاج و تخت مطمئن بشه و دارن نقشه قتل جومانگ را مي كشن


جومونگ


خدمه بانو يوهوا براش خبر مي ياره كه وزير داداش ملكه گفته بايد وليعهد تعيين بشه و خلاصه اوضاع قاراشميشه و مي خوان وليعهد رو تعيين كنن كه اگه اينكار بشه اوضاع براي ما بيريخت مي شه


جومونگ


مامان جومانگ كه خب هر چي باشه يه مادر ديگه دلش برا بچش تنگ مي شه نشسته به لباس هاي جومانگ نيگا مي كنه تا شايد دلتنگيش آروم بشه


جومونگ


آدم كش هاي ملكه و پسراش جومانگ را دوره مي كنن تا بكشنش ولي يه شمشير زن ماهر مي رسه و جومانگ را نجات مي ده ولي جومانگ بد جور زخمي مي شه و از حال مي ره


جومونگ


اين 3 تا دزد كه يادتون هست؟؟؟ همونايي كه پولاي جومانگ را دزديدن داشتن از يك دزدي ناموفق بر مي گشتن كه چشمشون به جومانگ مي افته و مي بينن كه زندگيش در خطره اول نمي خواستن نجاتش بدن ولي يكي از اونا اصرار مي كنه و مي برنش خونه تا ....


جومونگ


جومونگ


هانگ كه يادتونه كه به خاطر كار جومانگ از قصر پيشگويي اخراج شد؟؟؟ همونجايي كار مي كنه كه اون دزدها زندگي مي كنن چون اون قبلا در قصر بوده كمي دوا درمون بلده برا همين مي يارنش پيش اون كه تا جومانگ را مي بينه برق 700 ولت از چشماش مي زنه بيرون


جومونگ


آدم كش ها به شازده خبر مي دن كه نتونستيم جومانگ را بكشيم اون توسط يه شمشير زن حرفه اي محافظت مي شه


جومونگ


از طرف اون شمشیر زنه معلوم مي شه فرستاده شاه بوده مي گه جومانگ زخمي شده اعصاب شاه خط خطي مي شه و مي گه برين سريع پيداش كنين و درمونش كنين


جومونگ


هانگ هم كه داره زخم هاي جومانگ را درمون مي كنه تا بلكه شفا پيدا كنه و نميره


جومونگ


ياد خاطرات گذشته اش مي افته كه جومانگ به خاطر اون به ميدان جنگ اومده بود و......


جومونگ


تو قسمت قبل ديدين كه ملكه يه نفر را اجير كرده بود تا خاطرات هه مو سو و يوهوا را پخش كنه تا آبروي اونو ببره تو اين قسمت شاه اونو مي گيره و مي كشتش


جومونگ


الان نقل هر محفلي شده خاطرات هه مو سو و يوهوا كه اون مسئول زندان غار هم داره در قبال پولي كه از سربازا گرفته برا اونا تعريف مي كنه كه صداش به هه مو سو هم مي رسه تا اينكه مي گه اون از هه مو سو باردار شد و هه مو سو اونو صدا مي زنه و از سرگذشت يوهوا مي پرسه


جومونگ


و خاطرات هه مو سو زنده مي شود......


جومونگ


جومونگ


اينجا خونه يون تابال باباي سوسونو هست و در اصل قبيله اي هستش كه اونا زندگي مي كنن و دارن راجع به يكي از دشمنانشون كه قراره قاچاق نمك كنه بحث مي كنن و مي خوان موقع تحويل بارهاي قاچاق بهش حمله كنن.


جومونگ


خبر مي رسه كه پيشگوي بزرگ يومي يول يون تابال را به قصر فرا خونده موقع رفتن سوسونو هم مي گه بابايي منم با خودت ببر و همراهش مي ياد.


جومونگ


فك كنم پاي معامله اي در بين باشه آخه كاهن بزرگ كاري مي كنه كه يون تابال بتونه شاه را ببينه و با اون معامله كنه!!!!!


جومونگ


سوسوني فوضول هم كه همراه بابايي به قصر اومده از فرصت استفاده مي كنه تا يه نيگايي تو قصر بندازه و در حين تمرين فنون نظامي شاهزاده داسو اونو مي بينه و شاهزاده به شكل عجيبي اونو شگفت زده مي كنه (به تيري كه كنار سرش خورده نيگا كنين)


جومونگ


شازده مي ياد جلو و بهش مي گه اينجا چي كار مي كني؟؟؟ نكنه بانوي جديد قصري؟؟؟؟؟ و مي ياد يه سركي به درون لباسش بكشه كه


جومونگ


سوسونو عصباني مي شه و باهاش وارد جنگ مي شه


جومونگ


خلاصه خيلي با هم درگير مي شن تا اينكه


جومونگ


بانوان قصر موضوع را مي بينن و سراسيمه سوسونو را احضار مي كنن و به خاطر بي ادبي اون از شازده عذر خواهي مي كنن.


جومونگ


ديگه كم كم جومانگ هم داره به هوش مي ياد


جومونگ


شاه در همه جاي شهر افرادي را مامور كرده تا جومانگ را پيدا كنن


جومونگ


برادر بزرگ اون دزدا كه اين قضيه رو مي بينه مي گه ما بايد اونو سريعا از پيش خودمون بيرونش كنيم تا برامون درد سر نشده


جومونگ


كه تا مي يان مي بينن اون به هوش اومده دو تا شون خوشحال مي شن ولي برادر بزرگ می گه تو چي كار كردي كه همه دنبالتن؟؟؟ سريعا اينجا را ترك كن.


جومونگ


رييس زندان هم به خدمه بانو يوهوا مي گه كه جومانگ زخمي شده و همه جا هم دنبالش مي گردن


جومونگ


اين 3 تا هم از اينكه نتونستن جومانگ را بكشن سخت كفرين


جومونگ


سوسونو و افرادش قصد دارن مسئول آهنگري قصر كه فرد بسيار معتقد به بويو و سر سخت هست را ببرن تا بهشون فنون مخفي شمشير سازي را ياد بده


جومونگ


اون دختره جومانگ را مي ياره تا پيش اربابش كار كنه و به قول خودمون سفارشش را مي كنه


جومونگ


شب هنگام گروه يون تابال راي حمله به گروه قاچاق نمك آماده مي شن


جومونگ


و ضرر زيادي به اونا مي زنن و سوسونو مي بينه كه جومانگ براي اون دشمنشون كار مي كنه


جومونگ


اون يارو كه دشمن يون تاباله و جومانگ براش كار مي كنه تو اين ماجرا زخمي مي شه و اينقدر عصباني كه دستور مي ده به اون 3 تا دزا برن و سوسونو را بدزدن


جومونگ


اونا هم مي يان و سوسونو را مي دزدن و به خونه اون مرد مي يارن


جومونگ


وقتي مباشر سايونگ كه همكار سوسونو هست براي معامله با اون مي ياد تا سوسونو را نجات بده جومانگ تازه مي فهمه اون دختره كه جونش را نجات داده حالا تو چنگ ايناست


جومونگ


و مخفيانه مي ياد تا اونو آزاد كنه و جونش را نجات بده


جومونگ


ولي هر چي بهش مي گه تو حالا بايد فرار كني اون دختره ي لجباز مگه گوش مي ده؟؟؟؟؟


جومونگ


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر