تبليغ

لينك باكس تبليغاتي

بايگانی وبلاگ

۱۳۸۷ دی ۱۶, دوشنبه

خلاصه قسمت پانزدهم سريال افسانه جومونگ

اینم از خلاصه قسمت پانزدهم افسانه جومونگ امیدوارم مورد پسندتتون واقع شده باشه


جومانگ در حال تمرین تیراندازیه که یون تابال میبیندش و میگه فقط هه موسو بود که به این خوبی تیر اندازی میکرد ، جومانگ میکه اون استاد من بوده، و یون تابال جریان تولد سوسونو و محافظت هه موسو را واسش میگه



جومونگ


جومونگ
نوکر یون تابال میاد و میگه شاهزاده میخواد سوسونو رو ببینه، سوسونو که میبینه جومانگ ناراحت شده میگه چرا خودش نیومد دیدن من!!


جومونگ


کاهن به یاد میاره که شازده ها گفتن ما کمان رو کشیدم و جومانگ گفت من اصلا نتونستم به غار برم


جومونگ




نخست وزیر میاد پیش شاه و میگه این یومی یول هر چی کاهن هست دور خودش جمع کرده شاه هم میگه چون من بهش گفتم دیگه باهات مشورت نمیکنم اینکارو کرده ، نخست وزیر هم میگه نکنه به خاطر اون قضیه هه موسو هست؟؟؟؟


جومونگ


جومونگ



ملکه که از شاهکارهای بچه هاش خوشحاله قربون صدقه شون میره


جومونگ


دو تا از کاهن ها که ارادت خاصی به ملکه دارن میان پیشش و یکیشون میگه این مسابقه چرته ، کسی که باید ولی عهد بشه تسو هست ملکه هم میگه اره ترو خدا هوای این دردونه منو داشته باشین


جومونگ


سوسونو میاد ملاقات شاهزاده و بهش برای موفقیتش تبریک میگه اونم یه جعبه جواهرات بهش میده و میگه این برای تو که زن پولداری هستی چیزی نیست فقط به عنوان یه نشونه از احساس من قبولش کن!!!


جومونگ


جومونگ


سوسونو به جومانگ میگه اخه تو چته ؟ عین خیالت هم نیست که داداش هات برای کشور چیکار کردن ؟ جومانگ میگه اونا اصل مشکل رو از بین نبردن مشکل ها رو به صورت سطحی حل کردن و سوسونو با خودش میگه من فکر میکردم این خنگه!!!


جومونگ


جومونگ


جومونگ


جومانگ و اون 3 تا برادر میرن خونه دوچی تا بویونگ رو ازاد کنن


جومونگ


دوچی هم میگه خودش و داداش هاش10000سکه داری بده وگرنه برو بعدا بیا


جومونگ


جومانگ به بویونگ میگه من ازادت میکنم و اونم گریه میکنه


جومونگ


شاهزاده پو که موفقیت داداشش ،موفقیت اونو کمرنگ کرده ، بد حال میاد پیش دوچی و اونم یه دختر زشت رو مینشونه بغل دستش پو میگه این چیه بگو بویونگ بیاد


جومونگ


بویونگ میاد و شاهزاده بهش دست میزنه که بویونگ میندازدش اون طرف


جومونگ


شاهزاده میخواد بویونگ رو بکشه که دوچی قائله رو فیصله میده


جومونگ


کاهن با پو حرف میزنه و میگه واسه چی کمان رو شکستین؟


جومونگ


پو هم بعد از کلی من و من کردن میگه جان خودم ما نبودیم ما اصلا نتونستیم بکشیمش


دوباره کاهن اون دختره رو حاضر میکنه و میگه به سه تا شاهزاده نگاه کن بگو کار کدومشونه


جومونگ


کار تسو و پو که نیست ، پس لباس عادی میپوشن و میرن بیرون از قصر


جومونگ


جومونگ


دختره تا جومانگ رو میبینه بهش خیره میشه و بیهوش میشه و چند ثانیه بعد بهوش میاد،


جومونگ


کاهن هم از بالا داره نگاهشون میکنه


جومونگ


جومانگ و رییس سابق زندان میرن پیش یوهوا و اونم ترتیب کارکردن رییس زندان رو در قصر داده


جومونگ


جومونگ


جومانگ یون پال مو و رییس زندان رو باهم اشنا میکنه ، و پست محافظ کارگاه فلزات رو به استاد سابقش میده و اونم طبق معمول غر میزنه


جومونگ


جومانگ همه رو جمع میکنه و میگه ما باید روش ساخت اسلحه پیشرفته رو پیدا کنیم


جومونگ


یو پال مو هم میگه راستش یون تابال به من گفته واسش کار کنم تا اونم در عوضش بهم یاد بده تکنولوژی جدید چیه


جومونگ


شاه به وزیرش میگه بالاخره فهمیدی کی اسلحه ها رو فروخت یا نه؟اونم میگه در دست بررسیه!!!


جومونگ


تسو شک میکنه و به محافظش میگه برو تحقیق کن


جومونگ


جومونگ


اونا هم سرنخ رو پیدا میکنن و دوچی شناسایی میشه


جومونگ


شاهزاد میخواد دوچی رو بکشه که اونم لو میده این قضیه در اصل از کجا اب میخوره


جومونگ


مشاور یون تابال هیون رو صدا میزنه و میگه شنیدم میخواستی بدونی من مردم یا زنم؟؟ من هم مردم و هم زن و به خاطر همین مسئله از بچگی کسی محلم نمیذاشت
تا اینکه قبل از یون تابال یه نفر منو بزرگ کرد که شکل تو بود


جومونگ


وقتی من به تونگاه میکنم نگاه یه زن به تو رو دارم!!هیون بیچاره هم پا میشه در میره


جومونگ


تسو دایی اش و برادرش رو احظار میکنه و کلی دری وری میگه به دایی اش


جومونگ


میگه حالا این بچه بود این کارو کرد تو نباید جلوش رومیگرفتی؟؟؟


جومونگ


پو میگه ما واسه تو اینکار و کردیم که بهت پول برسونیم اونم میگه من کی گفتم واسه من اینکارو بکینن؟ اگه شاه بفهمه هممون میمیریم ازشر اونایی که این قضیه رو میدونن خلاص شو


یون پال مو یه شمشیر نشکن میسازه و میخواد به جومانگ نشون بده که ادمهای شاهزاده بهش حمله میکنن


جومونگ


جومونگ


اون در میره و جومانگ رو میبینه و میگه برو یونسان رو نجات بده


جومونگ


جومانگ نقاب یکی از ادمکش ها روبرمیداره و میشناسه که از ادمهای برادرشه و میره قصر


جومونگ


به داداش هاش میکه اگه دهن منو ببندین خیالی نیست ولی جز من باید دهن خیلی های دیگه رو ببیندین


جومونگ


جومونگ


از این به بعد اگه با من در بیفتین خودتون بیشتر ضرر میکنین بعد هم میره ملاقات مادرش


جومونگ


یوهوا میگه از پدر بزرگم شنیدم در کشور گوسان یه کوه نمک هست


جومونگ


جومانگ از هر کی میپرسه کسی از کوه نمک چیزی نشنیده که از اون سه تا میخواد برن یکی که اهل گوسان هست رو پیدا کنن


جومونگ


وقتی یه نفر پیدا میشه جومانگ میره پیش سوسونو و میگه واست یه معامله جور کردم...


جومونگ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر